جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دیوهیکل

دیوهیکل

دیوهیکل
آنکه دارای شکل و هیئت دیوان است. دیوقامت. بی اندام. بدقواره:
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

دیو هیکل

دیو هیکل
دیو دیس دیو اندام آنکه دارای شکل و هیئت دیو است دیو قامت
دیو هیکل
فرهنگ لغت هوشیار

دیوه کش

دیوه کش
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

دیهیک

دیهیک
رئیس ده، یکی از اصناف حکام ولایات و رستاکها در دورۀ ساسانی، (ایران در زمان ساسانیان ص 87)
لغت نامه دهخدا