اخذ میثاق. عهد گرفتن. پیمان بستن: بگیر از نفس خود پیمان به آن قسمی که فرستاده شده است بسوی تو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). یا واگذارم چیزی را از آنها که پیمان گرفته ام...ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 318). کآنی که با خرندۀ این گوهر عهدی عظیم گیرد و پیمانی. ناصرخسرو. برسم کیان نیز پیمان گرفت وفا در دل و مهر در جان گرفت. نظامی. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 252 شود
پیمان شکستن. قطعکردن رشتۀ عهد. عهد گسستن. نقض عهد. خلف وعده. از سر پیمان رفتن. (مجموعه مترادفات ص 251) : شوخی که گسسته بود پیمان از من بنشسته برم کشیده دامان از من چون برگ گلی که با صبا آویزد هم با من بود و هم گریزان از من. ملاذوقی اردستانی. انتکاث، گسسته شدن پیمان. (منتهی الارب)