جدول جو
جدول جو

معنی پی کوب

پی کوب
پی کوفته، پایمال شده
پی کوب کردن: لگدکوب کردن، پایمال کردن
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پی کوب

پی کوب

پی کوب
لگدمال. لگدکوب. پای خست. پی خست: از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینۀ تو جملۀ نیات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند. (کتاب المعارف) و زمین پی کوب دل ما را مزین بخضر طاعت گردان. (کتاب المعارف). آخر بنگر که خاک تیره پی کوب کرده را بشکافتیم و سبزه جانفزا رویاندیم. (کتاب المعارف). زنهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری، اگر هر کس در آید و همچون زمستان پی کوب کند ترا چه حاصل آید. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا

پی کور

پی کور
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پی کور

پی کور
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین:
پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
خاقانی.
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم.
خاقانی.
سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
نظیری.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پی چوب

پی چوب
پی جوب. قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود
لغت نامه دهخدا

پی جوب

پی جوب
مُرَکَّب اَز: پی بمعنی دنبال + جوب، مصحف جوی، نهر آب، قسمی سفیدار، و در منجیل و خوار و دامغان بدین نام مشهور است. پده. پی آب
لغت نامه دهخدا