معنی پی جو - فرهنگ فارسی عمید
معنی پی جو
- پی جو
- جویندۀ رد و اثر چیزی
پی جوی کسی یا چیزی شدن: در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن
تصویر پی جو
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با پی جو
پی جو
- پی جو
- جویندۀ اثر پا. مجازاً، فاحص. کاونده. جستجوکننده.
- پی جوی کسی (چیزی) شدن، در جستجوی آن بودن
لغت نامه دهخدا
پی جر
- پی جر
- دستگاهی که به وسیله آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (واژه فرهنگستان)، فراخوان
فرهنگ فارسی معین
پی هو
- پی هو
- شط ابیض، نام شطی در چین که از ’پی پینگ’ و ’تین تسن’ گذرد و بخلیج ’چه لی’ ریزد و 450هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
پی رو
- پی رو
- نامی رود نیل را آنچنانکه در کتیبۀ داریوش بزرگ که نزدیک کانال سوئز یافته اند آمده است. (ایران باستان ج 1 ص 571)
لغت نامه دهخدا
پی جوی
- پی جوی
- پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود
لغت نامه دهخدا