جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با انبوینده

انبوسنده

انبوسنده
متوالد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انبوسیدن شود، درگذشتن و کم شدن سایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقباض. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: انه کان جالساً فی حجره قد کاد ینباص عنه الظل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

انداینده

انداینده
اسم انداییدن اندودن، اندود کننده کاهگل کننده، زراندود کننده
انداینده
فرهنگ لغت هوشیار

انبوییدن

انبوییدن
بو کردن، برای مِثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
انبوییدن
فرهنگ فارسی عمید

انبوییدن

انبوییدن
بوی کردن و بوییدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بوی کردن. (شرفنامۀ منیری). شم. تعسعس. (مجمل اللغه). الشم و الشمیم. (تاج المصادر بیهقی). شمیم. (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش.
فریدالدین.
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
سنایی (از آنندراج).
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
سنایی.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
سنایی.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدستۀ وصل تو همی انبویم.
فخر زرگر (ازشعوری ج 1 ورق 123 الف).
الشمامه، هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن، انبوییدن: مناسمه، فاانبوییدن. المشامه، چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تأخر. (از اقرب الموارد) ، بگوسپندان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه جا با گوسپندان رفتن. (ناظم الاطباء). با گوسفندان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

انبوییدن

انبوییدن
بو کردن، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء) ، جوی کندن گرد خیمه تا مانع باران یا سیل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا