از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان: نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست. فردوسی. تو گوئی که از روی و از آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. که هر کس که بر دادگر دشمن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. به چیز فراوان بوند این دوشاد ندانند آمرغ مردم نژاد. اسدی. ز ویرانه جائیست وحشی نهاد به صورت چو مردم نه مردم نژاد نظامی
مردم پرور. مهربان و مشفق نسبت به مردم. عطوف. شفیق: چنان خوشخو چنان مردم نواز است که گوئی هر کس اورا طبع ساز است. (ویس و رامین). از این نامۀ شاه مردم نواز که بادا همه ساله بر تخت ناز. نظامی
آدمیزاد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). زادۀ آدمی. انسان. (ناظم الاطباء) : فرشته است به علم و بهیمه است به جهل میان هر دو منازع نماند مردم زاد. مولوی (از جهانگیری). ، مردم زاده. نجیب زاده و بزرگوار و اصیل. رجوع به مردم زادگی و مردم زاده شود: همان کردم ز ظلم و دادبا وی که با مردان مردم زاد کردم. سوزنی