جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مردم نژاد

مردم نژاد

مردم نژاد
انسان آدمی: کسی را که بر دست و پا آهن است نه مردم نژاد است کاهر منست. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

مردم نژاد

مردم نژاد
از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان:
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست.
فردوسی.
تو گوئی که از روی و از آهن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
که هر کس که بر دادگر دشمن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
به چیز فراوان بوند این دوشاد
ندانند آمرغ مردم نژاد.
اسدی.
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد
نظامی
لغت نامه دهخدا

مردم نواز

مردم نواز
کسی که با مردم به مهربانی و ملاطفت رفتار کند، مردم دوست
مردم نواز
فرهنگ فارسی عمید

کریم نژاد

کریم نژاد
که نژادی بزرگ و بخشنده دارد:
ایا کریم نژادی که تا شدی پیدا
ز جود تو به جهان نام بخل شد معدوم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

مردم نواز

مردم نواز
مردم پرور. مهربان و مشفق نسبت به مردم. عطوف. شفیق:
چنان خوشخو چنان مردم نواز است
که گوئی هر کس اورا طبع ساز است.
(ویس و رامین).
از این نامۀ شاه مردم نواز
که بادا همه ساله بر تخت ناز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مردم زاد

مردم زاد
آدمی زاده انسان جمع مردم زادگان: انوشیروان بعاملی از عمال خویش نبشت که مردم زادگان را و اهل خرد را بمحبت و احسان سیاست کن و سفلگان را بترس
فرهنگ لغت هوشیار

مردم زاد

مردم زاد
آدمیزاد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). زادۀ آدمی. انسان. (ناظم الاطباء) :
فرشته است به علم و بهیمه است به جهل
میان هر دو منازع نماند مردم زاد.
مولوی (از جهانگیری).
، مردم زاده. نجیب زاده و بزرگوار و اصیل. رجوع به مردم زادگی و مردم زاده شود:
همان کردم ز ظلم و دادبا وی
که با مردان مردم زاد کردم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا