ستم کشیدن ستم کشیدن ستم بردن. جور کشیدن. انظلام: اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش. خاقانی. چه ستم کو نکشد از شب دیجور فراق تا بدین روز که شبهای قمر باز آمد. سعدی (خواتیم) لغت نامه دهخدا
ستم کشیدن ستم کشیدن جورکشیدن، تحمل ظلم کردن، ناروا دیدن، ستم دیدنمتضاد: ستم کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیم کشیدن سیم کشیدن کشیدن و امتداد دادن سیم برق یا تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن فرهنگ فارسی عمید
سیم کشیدن سیم کشیدن نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکه تازه، چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما فرهنگ فارسی معین