جدول جو
جدول جو

معنی حرف راندن

حرف راندن
سخن گفتن، حرف زدن، گفتگو کردن
تصویری از حرف راندن
تصویر حرف راندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حرف راندن

حرف راندن

حرف راندن
سخن راندن. حرف زدن:
وز هر طرفی که حرف راندی
نقش همه در دو حرف ماندی.
نظامی.
و آنگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها بهر یک حرف راند.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی
لغت نامه دهخدا

گرم راندن

گرم راندن
کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم راندن
فرهنگ فارسی عمید

گرم راندن

گرم راندن
تندرفتن تیز شتافتن: رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند بزیر رایت منصور لشکری جرار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

غرض راندن

غرض راندن
غرض رانی. غرض ورزیدن. باغرض بودن. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن باکسی. به کار بردن غرض در کارها. رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا

عرق راندن

عرق راندن
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) :
به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز
به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی.
طالب آملی (از آنندراج).
عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
لغت نامه دهخدا

گرم راندن

گرم راندن
تند راندن. سریع رفتن:
رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکری جرار.
فرخی
لغت نامه دهخدا