حج. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). موافاه. (منتهی الارب). گزاردن اعمال حج: شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم. ناصرخسرو. گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم. ناصرخسرو. گر تو خواهی که حج کنی پس ازین اینچنین کن که کردمت تعلیم. ناصرخسرو
قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود