جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تازه رخ

تازه رخ

تازه رخ
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

غازه رخ

غازه رخ
ویژگی کسی که غازه به گونه های خود مالیده باشد، ویژگی آنکه گونه هایی به رنگ غازه دارد
غازه رخ
فرهنگ فارسی عمید

تازه رو

تازه رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، فَراخ رو، بَسّام، بَشّاش، خُوش رو، روتازِه، طَلیقُ الوَجه، گُشادِه خَد، بَسیم
تازه رو
فرهنگ فارسی عمید

غازه رخ

غازه رخ
آنکه برخ خود غازه مالیده، آنکه صورتش غازه رنگ است
غازه رخ
فرهنگ لغت هوشیار