جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیش ترین

پیشترین

پیشترین
صفت عالی مرکب از پیش و ترین. مقدم بر همه. سابق ترین (از لحاظ زمان) :
باز پسین طفل پریزادگان
پیشترین ِبشری زادگان.
نظامی.
، مقدمترین و سابقترین (از لحاظ مکان)
لغت نامه دهخدا

پیش نشین

پیش نشین
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار

پیش مردن

پیش مردن
فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیش کردن

پیش کردن
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار

پیش بردن

پیش بردن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
پیش بردن
فرهنگ فارسی عمید