جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بیعت بستن

بیعت بستن

بیعت بستن
بیعت کردن. بیعت رفتن. عهد و پیمان و سازش و موافقت کردن. (آنندراج) : صمصام الدوله را از قلعه بیرون آوردند و برامارت او بیعت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
بسته با کلک او قضا بیعت
گفته با رای او قدر اسرار.
صائب.
، (اصطلاح صوفیه) مرید کسی شدن و این مجاز است. زیرا که مرید خویشتن را گویا بدست مرشد میفروشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بیعت رفتن

بیعت رفتن
بسته شدن بیعت. بیعت بستن و بیعت کردن. (آنندراج) :
نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من
بیعتی رفته ست گویا هر دو را با یکدگر.
معزی نیشابوری
لغت نامه دهخدا

بیعت شکستن

بیعت شکستن
نقض کردن بیعت. برگشتن از بیعت:
از ملکان، عهد تو هرکه شکست از نخست
مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست.
انوری
لغت نامه دهخدا