وسط راه، میان راه، بین راه: ز کاخ دلارای تا نیم راه گهر بود و دیبا و اسب و کلاه، فردوسی، از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند، خاقانی، چنان رفت و آمد به آوردگاه که واماند از او وهم در نیم راه، نظامی، ، که در دوستی ثابت قدم نیست، که شرط وفا به جا نیارد، که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه، رفیق نیم راه، نیز رجوع به نیمه راه شود
نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود. - در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده: جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان. خاقانی. اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. ز خود گرچه مرکب برون رانده ام به راه تو در نیم ره مانده ام. نظامی