جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گمراه گشتن

گمراه گشتن

گمراه گشتن
غَی ّ. غَوایه. (منتهی الارب). گمراه شدن. گمراه گردیدن. و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

گمراه گشته

گمراه گشته
به بیراهه افتاده. گمراه:
چو گمراه گشته دلی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

گمراه شدن

گمراه شدن
راه خود را گم کردن
کنایه از از راه راست منحرف شدن
گمراه شدن
فرهنگ فارسی عمید

گروه گشتن

گروه گشتن
جمع آمدن گرد شدن اجتماع کردن: دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه
فرهنگ لغت هوشیار

گمراه شدن

گمراه شدن
راه خود را گم کردن، از طریقه صواب منحرف گردیدن، از دین حق عدول کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گمراه شدن

گمراه شدن
خَسار. خَسر. خُسران. خَساره. (منتهی الارب). ضَلاله. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت. غَی. (ترجمان القرآن ترتیب دادۀ عادل بن علی). سرگردان شدن. بیراه شدن. آواره شدن. سرگشته شدن:
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد.
مولوی.
و رجوع به گمراه شود
لغت نامه دهخدا

گروه گشتن

گروه گشتن
جمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن:
دد و مرغ و نخجیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه.
فردوسی.
خور و خواب و آرام بر دشت و کوه
برهنه به هر جای گشته گروه.
فردوسی.
رجوع به گروه شود
لغت نامه دهخدا