گزک زده گزک زده آب کشیده یا عفونت یافته (زخم) : دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده. (میرالهی همدانی) فرهنگ لغت هوشیار
گزک زده گزک زده زخم ِ...، زخم ِ آب کشیده یا عفونت یافته: دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده. میرالهی همدانی (از آنندراج). و رجوع به گزک زدن شود لغت نامه دهخدا
گزک زدن گزک زدن گزک زدن زخم، تشنج و بدی زخم از آب برداشتن، یا بو بردن. و رجوع به گزک زده شود لغت نامه دهخدا
فلک زده فلک زده بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست فرهنگ لغت هوشیار