جدول جو
جدول جو

معنی کمربسته

کمربسته
نوکر آماده به خدمت برای مثال چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی ۵ - ۸۲۳)
تصویری از کمربسته
تصویر کمربسته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کمربسته

کمربسته

کمربسته
کمربند بر میان بسته:
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.
فردوسی.
، به معنی مستعد و مهیا و آمادۀ خدمت شده باشد. (برهان). کنایه از آماده و مهیا برای کاری. (آنندراج). مستعد. مهیا. آمادۀ خدمت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
چو شب تیره شد نور با صدهزار
بیامد کمربستۀ کارزار.
فردوسی.
نگهدار آن مرز خوارزم باش
همیشه کمربستۀ رزم باش.
فردوسی.
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی به زیر.
فردوسی
چو رفتی برشه پرستنده باش
کمربسته فرمانش را بنده باش.
نظامی.
نماند ضایع ار نیک است اگردون
کمربسته بدین کار است گردون.
نظامی.
ز پولادخایان شمشیرزن
کمربسته بودی هزار انجمن.
نظامی.
بادا همیشه بر سر عمرت کلاه بخت
در پیشت ایستاده کمربسته چاکران.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 835).
اجل روی زمین کاسمان به خدمت او
چو بنده ای است کمربسته پیش مولایی.
سعدی.
ملک را دو خورشیدطلعت غلام
به خدمت کمربسته بودی مدام.
(بوستان).
- کمر بستۀ عبودیت، مشغول خدمت و مواظب خدمت. (ناظم الاطباء).
، نوکر و ملازم را نیز گویند. (برهان). خادم و نوکر، مأخوذ از معنی پیش است. (از آنندراج). نوکر. خدمتکار. ملازم. (فرهنگ فارسی معین). غلام. عبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز دردو غمان رستگان توایم
به ایران کمربستگان توایم.
فردوسی.
کمربستۀ شهریاران بُوَد
به ایران پناه سواران بُوَد.
فردوسی.
همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش.
فردوسی.
لشکر گفتند بنده ایم و کمربسته. (اسکندرنامه نسخۀ قدیم سعید نفیسی).
هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه.
سوزنی.
کمربستۀ زلف او مشک ناب
که زلفش کمربسته بر آفتاب.
نظامی.
ای کمربستۀ کلاه تو بخت
زنده دار جهان به تاج و به تخت.
نظامی.
به هرجا که هستی کمر بسته ام
به خدمتگری با تو پیوسته ام.
نظامی.
چه بندم کمر در مصاف کسی
که دارم کمربسته چون او بسی.
نظامی.
هرکجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند
بیدلی خسته کمربسته چو جوزا برخاست.
سعدی.
، منظور نظر پیغمبر یا امامی واقع شده. محل نظر و توجه پیامبر یا امامی شده. کسی که در خواب طرف توجه و مهر پیامبر یا امامی شده باشد، مثل نظر کرده، کمربستۀ مرتضی علی، یعنی نظر کردۀ آن حضرت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمر بسته بودن یا شدن،منظور نظر پیغمبر یا امامی واقع شدن
لغت نامه دهخدا

کمر بسته

کمر بسته
مستعد مهیا آماده خدمت، نوکر خدمتکار ملازم: (چه بندم کمر در مصاف کسی که دارم کمر بسته چون او بسی)، (نظامی)، جمع کمر بستگان
کمر بسته
فرهنگ لغت هوشیار

کمربست

کمربست
کمر بستن. (فرهنگ فارسی معین) :
کجا هوش ضحاک بر دست تست
گشاد جهان از کمربست تست.
فردوسی.
و رجوع به کمربستن شود،
{{اِسمِ مُرَکَّب}} محل بستن کمربند. کمرگاه. (فرهنگ فارسی معین) : مگر عوج بن عنق که آب زیر کمربست او بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 195). قتاده گفت از کمربست تا بند پای در بند و قیداند. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 171)، قسمی مروارید که گویی او را کمری بر میان است و آن را به عربی مُزَنَّر گویند یعنی زنار بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منها (من الّلاَّلی) المزنر ویسمی کمربست. (الجماهر بیرونی ص 126، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمر شود
لغت نامه دهخدا

هم بسته

هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
هم بسته
فرهنگ فارسی عمید

کمر بستن

کمر بستن
آماده جنگ شدن، مهیا شدن، آماده گشتن: (همیشه کلک تو از بهر آن کمر بسته است که تا نفایس (معایش) اهل هنر کند تقریر)، (کمال اسماعیل نسخ دیگر) : (سبو کشان همه در بند گیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده)، (حافظ) یا کمر بستن آب. منجمد شدن یخ بستن آب. یا کمر بستن در کاری. آماده و مهیا شدن برای اجرای آن
کمر بستن
فرهنگ لغت هوشیار

کمر بست

کمر بست
کمر بستن، محل بستن کمر بند کمر گاه: (قتاده گفت: از کمر بست تا بند پای در بند و قیدند)
کمر بست
فرهنگ لغت هوشیار