جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کافور گون

کافور گون

کافور گون
برنگ کافور سفید: (سپهبد بران ریش کافور گون ببارید از دیدگان جوی خون)
کافور گون
فرهنگ لغت هوشیار

کافورگون

کافورگون
برنگ کافور، سفید:
کفن دوز بر وی ببارید خون
بشانه زدآن ریش کافورگون،
فردوسی،
سپهبد بر آن ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون،
فردوسی،
یکی شهر کافورگون رخ نمود
که گفتی نه از گل ز کافور بود،
نظامی
لغت نامه دهخدا

کافور دان

کافور دان
کاپور دان ظرفی که کافور را در آن جا دهند: (سیاهی از حبش کافور می برد شد اندر نیمه ره کافور دان خرد) (نظامی)
کافور دان
فرهنگ لغت هوشیار

کافور پوش

کافور پوش
آنکه جامه سفید پوشد سفید پوش: (همایون یکی پیر بافر و هوش کلاه و سرش هر دو کافور پوش) (نظامی)
کافور پوش
فرهنگ لغت هوشیار