معنی فراخ دوش - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فراخ دوش
فراخ دوش
- فراخ دوش
- چهارشانه. درشت اندام. شانه پهن (: خلیفه مهتدی) مردی بود فراخ پیشانی، شهلاچشم، اضلع فراخ دوش، سرخ روی... (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
فراخ دو
- فراخ دو
- مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد تیزرو: اسب فراخ رو
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ دو
- فراخ دو
- تیزرو. مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد: اسب فراخ دو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
فراخ روی
- فراخ روی
- تجاوز از حد خود، برای مِثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
فرهنگ فارسی عمید