جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ساده طبع

ساده طبع

ساده طبع
ساده دل. آنکه طبع بی آلایش دارد. آنکه مکر و فریب ندارد. ساده ضمیر:
تا بدان عشوه های طبعفریب
از من ساده طبع برد شکیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا

زاده طبع

زاده طبع
مولود طبع. محصول قریحه و کنایه از شعر است:
خود تو میدانی که زادۀ طبع و فرزند خیال
بس گرامی تر ز زادۀ مادر فرزند و زن.
خاقانی.
زادۀ طبع منند ایشان که خصمان منند
آری آری گربه هست از عطسۀ شیر ژیان.
خاقانی.
و رجوع به زاد خاطر و زادۀ خاطر و زادۀ دهن شود
لغت نامه دهخدا

ماده طبع

ماده طبع
زن صفت. مانند زن سست عهد و پیمان شکن. که طبع زنان دارد:
نیک داند که فحل دورانم
دلم از چرخ ماده طبع فگار.
خاقانی.
عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم در این فن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

ساده وضع

ساده وضع
ساده طور. کنایه از آدمی بی تکلف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا