جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خور

خور

خور
روز یازدهم هر ماه خورشیدی، خورشید
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً شراب خور، میراث خور، نان خور، خوراک، خوردنی
خور
فرهنگ فارسی عمید

خور

خور
ریشه خوردن، خوراک، خوردنی، در ترکیب به معنی خورنده آید، باده خور، میراث خور
خور
فرهنگ فارسی معین

خور

خور
زنان بسیارشک درگمان افکننده به جهت فساد آنها، واحد ندارد، ج، خوار، خواره، (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

خور

خور
دهی است از دهستان فراشبندبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 23هزارگزی باختر فیروزآباد و سه هزارگزی شمال راه مالرو عمومی، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوای آن گرمسیری است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 49هزارگزی شمال خاوری مشهد، این ده کوهستانی و سردسیر و با 1553 تن سکنه است، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد، این دهکده کوهستانی و معتدل است، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

خور

خور
نام دهی است ببلخ و از آنجاست محمد بن عبدالله بن عبدالحکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خور

خور
زمین پست. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، شاخی از دریا. (منتهی الارب) : فما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الخور و هو خلیج البحر. (از جمهرۀ ابن درید از سیوطی در المزهر)، ریختن گاه آب دریا. (منتهی الارب)، لنگرگاه. (یادداشت بخط مؤلف) : فاذا جازت السفینه الابواب و دخلت الخور صارت الی ماء عذب الی الموضع الذی رسی الیه من بلاد الصین و هو یسمی خانفو. (اخبار الصین و الهند)
لغت نامه دهخدا