جدول جو
جدول جو

معنی پیر سالخورد

پیر سالخورد
کنایه از شراب کهنه
تصویری از پیر سالخورد
تصویر پیر سالخورد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیر سالخورد

پیر سالخورد

پیر سالخورد
پیرسالخورده. پیر کهنسال، کنایه از شراب کهنه. (انجمن آرا). شراب کهنۀ انگوری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیر سالخورده

پیر سالخورده
پیر سالخورد. پیر کهنسال. معمر. قنسر. قنسری. لبح. قلعم. کهکم: تلبیح، پیر سالخورده شدن. (منتهی الارب) ، پیر دهقان، که شراب کهنۀ انگوری باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا