جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بیداد کردن

بیداد کردن

بیداد کردن
جور کردن. ظلم و جفا کردن. بیعدالتی کردن. عدوان. حیف. قسوط. (ترجمان القرآن). ظلم. اعتداء. تعدی... اهتضام. تهضم. ضیم. (تاج المصادر بیهقی) : پس این شداد منکر شد و کفر آورد و بیداد کرد و گفت من خدای تبارک و تعالی نشناسم... (ترجمه طبری بلعمی).
بگویش که آنکس که بیداد کرد
بشد زین جهان با دلی پر ز درد.
فردوسی.
بر بساط ملک شرق ازو فاضلتر
کس بنشست و کسی کرد نیارد بیداد.
فرخی.
ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است.
ناصرخسرو.
بیداد کنی برمن دادم ندهی هرگز
بیداد تو بر جانم هر روز بحشر آرد.
امیرمعزی.
بیداد بدشمنان نکردم
و انصاف ز دوستان ندیدم.
خاقانی.
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار.
سعدی.
نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
سعدی.
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود.
حافظ.
فریاد عندلیب چه بیدادها کند
بر خاطری که سایۀ گل کوه غم شود.
صائب.
، در تداول عامه، سخت خوب کردن. از حد درگذشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بیدار کردن

بیدار کردن
از خواب برخیزانیدن، آگاه کردن هوشیار کردن متنبه کردن
بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بیدار کردن

بیدار کردن
کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید