معنی آس کردن
آس کردن
نرم کردن، آرد کردن
تصویر آس کردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با آس کردن
آس کردن
آس کردن
خُرد کردن، آسیا کردن، ساییدن
فرهنگ فارسی معین
بس کردن
بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب کردن
آب کردن
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله
فرهنگ لغت هوشیار
آش کردن
آش کردن
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
حس کردن
حس کردن
احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پس کردن
پس کردن
پیمودن، طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پس کردن
پس کردن
کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
بس کردن
بس کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
آب کردن
آب کردن
ذوب کردن، به حیله جنس نامرغوب را فروختن
فرهنگ فارسی معین