جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ایوار کردن

بیوار کردن

بیوار کردن
اجابت. (فرهنگ اسدی). برآوردن و قضا کردن حاجت و آرزو و مانند آن. (یادداشت مؤلف) :
بامید رفتم بدرگاه او
امید مرا جمله بیوار کرد.
بهرامی (از فرهنگ اسدی).
و در نسخه ای از اسدی بیواز کرد آمده است. رجوع به بیواز شود
لغت نامه دهخدا

احضار کردن

احضار کردن
فرا خواندن، حاضر کردن بحضور آوردن، امر بحاضر شدن دادن
احضار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ادرار کردن

ادرار کردن
میزیدن بیرون ریختن بول خارج ساختن بول و گمیز از مثانه شاشیدن
ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

اخطار کردن

اخطار کردن
اعم کردن آگهی کردن ابغ کردن مطلبی را یاد آوری کردن
اخطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استوار کردن

استوار کردن
محکم کردن سخت کردن موء کد گردانیدن، درست کردن، صحه نهادن، سخت گرفتن سخت بستن محکم بستن
فرهنگ لغت هوشیار