جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نفس کشیدن

نفس کشیدن

نفس کشیدن
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود
فرهنگ لغت هوشیار

نفس کشیدن

نفس کشیدن
تنفس کردن. (ناظم الاطباء). دم زدن. (یادداشت مؤلف) :
اگر چه خانه آئینه ست روی زمین
نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند.
صائب (آنندراج).
- امثال:
نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است.
، اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن: کسی جرأت نفس کشیدن ندارد، کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست
لغت نامه دهخدا

موس کشیدن

موس کشیدن
از میان لبان صفیری در آوردن (شبیه بصوت) برای نوازش کودک
موس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

نطق کشیدن

نطق کشیدن
دم زدن پرخاشیدن سخن گفتن صدا بر آوردن (باعتراض) : من از ترس عصبانی شدن این زن بد خلق نمیتوانم نطق بکشم
فرهنگ لغت هوشیار

نیل کشیدن

نیل کشیدن
کنایه از سر سبزی و بخت است: (طبایع را یکایک میل درکش بدین خوبی خرد را نیل درکش خ) (گنجینه گنجوی. 363)
نیل کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار