جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مملکت داری

مملکت داری

مملکت داری
اداره امور مملکت: ((شاه اسماعیل دوم) در مملکت داری و رسیدگی بامور سلطنت بی علاقه و سهل انگار بود) (فلسفی. شاه عباس 1 ص 33)
مملکت داری
فرهنگ لغت هوشیار

مملکت داری

مملکت داری
عمل مملکت دار. کشورداری. ادارۀ امور مملکت
لغت نامه دهخدا

مملکت دار

مملکت دار
کشوردار، پادشاهی که کشور خود را خوب اداره کند
مملکت دار
فرهنگ فارسی عمید

مملکت دار

مملکت دار
دارندۀ مملکت. اداره کننده و مدبر مملکت:
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.
فرخی
لغت نامه دهخدا

مملکت رانی

مملکت رانی
عمل مملکت ران. فرمان فرمایی و دادگستری. (ناظم الاطباء). کشورداری
لغت نامه دهخدا

ملک داری

ملک داری
حکومت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء) :
به ملک داری تا بود بود و وقت شدن
بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر.
فرخی.
پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12).
ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 829).
عهدۀ ملک داری کاری است عظیم. (نصیحه الملوک سعدی، کلیات چ فروغی ص 8). و رجوع به ملک دار شود
لغت نامه دهخدا