جدول جو
جدول جو

معنی غرامت گرفتن

غرامت گرفتن
دریافت کردن تاوان
تصویری از غرامت گرفتن
تصویر غرامت گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غرامت گرفتن

غنیمت گرفتن

غنیمت گرفتن
پروه گرفتن به دست آوردن رایگانی گرفتن اموال دشمنان غنیمت یافتن، غنیمت شمردن غنیمت دانستن، یا به غنیمت چیزی را. غنیمت شمردن
فرهنگ لغت هوشیار

غنیمت گرفتن

غنیمت گرفتن
غنیمت یافتن. گرفتن اموال دشمنان. غَنم. غُنم. غَنَم. غُنمان. غَنیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
ز هر جای چندان غنیمت گرفت
که لشکر همی ماند اندر شگفت.
فردوسی.
، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن:
بیا ساقی از ناله پیمانه گیر
چمن را غنیمت چو میخانه گیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
- به غنیمت گرفتن، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن: سخن وزیر به غنیمت گیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685)
لغت نامه دهخدا

آرام گرفتن

آرام گرفتن
استراحت کردن. آسودن:
به طینوس گفت ایدر آرام گیر
چو آسوده گردی بکف جام گیر.
فردوسی.
، استقرار. ساکن شدن. تسکین یافتن. از جنبش بازایستادن. اقراد. مستریح گشتن. اقترار. اقرار. آرامش یافتن. قرار گرفتن:
نگه کن بر این گنبد تیزگرد...
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی.
فردوسی.
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرام باشی شتاب آیدم.
فردوسی.
بی وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی صبحت تو کار من اندام نگیرد.
معزی.
و لرزه بر اندامش افتاد چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت. (گلستان).
- آرام گرفتن با، آسودن با. خوی کردن با. مأنوس گشتن با:
گر آهوئی بیا که کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مَشَم.
خفاف.
، نشستن. جای گرفتن:
پس او را بفرمود شاه جهان (ضحاک)
که آرام گیرد (کاوه) بَرِ آن مِهان.
فردوسی.
- آرام گرفتن بچه، از گریستن بازایستادن او. پس از بازی و شرارت و شیطنت و شوخی ساکت و ساکن شدن او.
- آرام گرفتن درد، بریدن و قطع شدن آن.
- آرام گرفتن دریا، ساکن شدن امواج آن. فرونشستن انقلاب آن.
- آرام گرفتن هوا، از رعد و طوفان ایستادن آن
لغت نامه دهخدا

رام گرفتن

رام گرفتن
مأنوس کردن. نرم کردن. اهلی کردن، مأنوس شدن. خویگر شدن.
- با کسی رام گرفتن، با کسی مأنوس شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا