معنی شحیح - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با شحیح
شحیح
- شحیح
- حریص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، شِحاح، اءَشِحَّه، اَشِحّاء. (اقرب الموارد) :
چون امیرش دید گفتش کای وقیح
گویمت چیزی منه نامم شحیح.
مولوی.
- شحیح بحیح، از اتباع است. سخت حریص. سخت بخیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شریح
- شریح
- بریده گوشت، نازک و پهن شرم شرم زن چوز شرمگاه آلت تناسلی زن شرم زن، از اعلام مردانست
فرهنگ لغت هوشیار
صحیح
- صحیح
- تندرست، سالم، کنایه از بی عیب و نقص، درست، فاقد اشتباه
فرهنگ فارسی عمید