سرفرازی. مقابل سرافکندگی. مفاخرت. مباهات: تاج را سربلندی از سر تست بخت را پایگاهی از در تست. نظامی. گرچه بهرام سربلندی داشت دانش و تیغ و زورمندی داشت. نظامی. فراخی باد از اقبالش جهان را ز چترش سربلندی آسمان را. نظامی. لیلی ز سریر سربلندی افتاده به چاه دردمندی. نظامی. برآستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد. حافظ. در آستان جانان از آسمان میندیش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی. حافظ
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی