سخن دانی. زبان آوری. فصاحت. زبان داری. اهل سخن بودن. توانایی در سخن: زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لیکن تو نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی. سنائی. شوخ چشمی بین که میخواهد کلیم بی زبان پیش شمع طور اظهار زبان دانی کند. صائب. ، زبانهای متعدد غیر از زبان مادری دانستن. ترجمه دانستن و توانستن. بلغات متعدد تکلم کردن. رجوع به زبان دان شود
صاحب قیل و قال و پرگوی. (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج). پرگوی و کسی که سخنش دراز و طولانی باشد. (ناظم الاطباء) ، بلیغ و زبان آور. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، قصه خوان. (برهان قاطع). اطلاق آن بر قصه خوان مجاز است. (ارمغان آصفی) (آنندراج). قصه خوان و افسانه گوی و نقال. (ناظم الاطباء) ، مرد فضول. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)