جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دخترباره

دخترباره

دخترباره
دختر دوست. دخترپرست. (ناظم الاطباء). دخترباز. که میل شدید بدختران و معاشرت با آنان داشته باشد
لغت نامه دهخدا

اختر باره

اختر باره
آنکه برج و باره اوسر بستاره میساید. کنایه است از جلت قدر و بزرگی مقام
فرهنگ لغت هوشیار

دخترزاده

دخترزاده
ولیده. (السامی). پسر دختر. دختر دختر. (یادداشت مؤلف). فرزند دختری خواه مادینه یا نرینه. نوادۀ دختری خواه پسر باشد یا دختر
لغت نامه دهخدا

دخترخانه

دخترخانه
خانه دختران. زناخانه. جنده خانه. (ناظم الاطباء). نجیب خانه. کنایه از فاحشه خانه است. خیرخانه
لغت نامه دهخدا

دخترخانه

دخترخانه
دختر شوی ناکردۀ مقیم خانه. دختر که در خانه پدر زندگی کند و هنوز شوی ناکرده باشد
لغت نامه دهخدا

دختربچه

دختربچه
دختر کوچک. دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله. صبیه، خردسال بچه ای که دختر باشد. فرزند خردسال مادینه
لغت نامه دهخدا