جدول جو
جدول جو

معنی خوش کلام

خوش کلام
خوش سخن، خوش زبان، ویژگی آنکه خوب سخن می گوید و سخنش نیکو و پسندیده است، خوش کلام
تصویری از خوش کلام
تصویر خوش کلام
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوش کلام

خوش کلام

خوش کلام
خوش سخن. خوش گفتار. طرف الحدیث. مقابل بدکلام:
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام.
سوزنی.
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ
لغت نامه دهخدا

خوش کلامی

خوش کلامی
خوش سخنی. خوش گفتاری. خوب گفتاری. مقابل بدکلامی
لغت نامه دهخدا

خویش کام

خویش کام
خودکام، خودرای، آنکه به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
خویش کام
فرهنگ فارسی عمید

خوب کلان

خوب کلان
تخم بارتنگ. (ناظم الاطباء). خوب کلا. خاکشی شیرین. خُبّه. اطراطیقوس. حالبی. شفترک. (یادداشت بخط مؤلف). در انجمن آرای ناصری آمده: گیاهی است که تخم آنرا خاکشی و شفترک گویند و غیر بارتنگ است ولی در جهانگیری و برهان بمعنی بارتنگ آمده و رشیدی این معنی را نپذیرفته است
لغت نامه دهخدا