معنی حکم رانی
حکم رانی
حکومت، فرمانروایی
تصویر حکم رانی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با حکم رانی
حکمرانی
حکمرانی
فرماندهی، حکومت
فرهنگ لغت هوشیار
حکم ران
حکم ران
حاکم، فرمانده، فرمانروا، فرماندار، قاضی، داور
فرهنگ فارسی عمید
حکمرانی
حکمرانی
حکومت، فرمانروایی
فرهنگ فارسی معین
حکمرانی
حکمرانی
Governance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حکمرانی
حکمرانی
управление
دیکشنری فارسی به روسی
حکمرانی
حکمرانی
Regierungsführung
دیکشنری فارسی به آلمانی
حکمرانی
حکمرانی
управління
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حکمرانی
حکمرانی
rządy
دیکشنری فارسی به لهستانی
حکمرانی
حکمرانی
治理
دیکشنری فارسی به چینی