جامه. لباس. لبس. لبوس. ملبس: پوشیدنی. پوشاک. پوشش: اصاروا الجو قبرک واستنابوا عن الاکفان ثوب السافیات هر که ثوبی با تن عاری دهد در دو عالم ایزدش یاری دهد. عطار. و گویند: فی ثوبی ابی ان افیه، یعنی برذمۀ من و پدر من است وفای آن، دل. قلب، عمل، پیه تنکی که بالای شکمبه و روده باشد. چادر پیه. ثرب.
ابن تَلده. مردی بود درازعمر. و او راست: شعر در روز قادسیه و از بنووالبه است. (تاج العروس) ابن شحمۀ تمیمی ملقب به مجیرالطیر. و او ست که حاتم طی را اسیر کرد. (تاج العروس) ابن النار. شاعری جاهلی است. (تاج العروس)
ثؤوب. ثَوبان. بازگشتن بعد از رفتن، گرد آمدن مردم، گرد آمدن آب بعد از آنکه رفته بود، پر آب گردیدن حوض و ظرف و مانند آن یا قریب به پری رسیدن، سرزنش کردن کسی را بر کار بد، جامه کشیدن از بیمار، فربه شدن بعد از لاغری مرض