پاک و پاکیزه کردن. (از ناظم الاطباء). در تداول عامه خوب جارو کردن. خوب شستن. پاک کردن. پاکیزه کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، فرق کردن و تشخیص دادن. (ناظم الاطباء). تمیز دادن. از هم باز شناختن. باز دانستن. شناختن از یکدیگر. جدا کردن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : و دیگر درجه آن است که تمیز تواند کرد. (از بیهقی چ ادیب ص 95). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبها آن شود
تمیز کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازشناختن. تمیز دادن. تمییز دادن، پاکیزه ساختن. نظیف کردن. پاک کردن: تا میان هزیمت و نصرت تیغ چون گندنا کند تمییز از تف تیغ فتنه باد تهی دشمنت را دماغ چون گشنیز. انوری. رجوع به تمیز و تمییز و ترکیبهای این دو شود