جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باهنر

باهنر

باهنر
که هنر دارد. هنرمند. صاحب هنر. هنرور. هنری:
برادر بدش چند و چندی پسر
ز بیگانگان آنکه بد باهنر.
فردوسی.
بیاورد فرزانگان را پدر
بدان تا شود نامور باهنر.
فردوسی.
، اعتقاد. ایمان. (یادداشت مؤلف) :
نیست در فن خودم چون خور شاهان همت
بازپرس از سخنم گر تو نداری باور.
خلاق المعانی (از شعوری).
- بدباور، که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور.
- خوش باور، که زود باور کند. که زود بپذیرد.
- دیرباور، که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند.
- زودباور، که زود باور کند. زودپذیرنده. آسان قبول کننده. بتازی ’وابصه سمع’ گویند، یعنی زودباور.
- ناباور، نااستوار. غیرقابل قبول:
سخن گر چو گوهر برآرد فروغ
چو ناباور افتد نمایددروغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

باهار

باهار
ظرف، کاسه، خنور، ظرفی که در آن خوراک باشد، نوعی خوانندگی
باهار
فرهنگ فارسی عمید

باهار

باهار
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء)
ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا