جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وفات کردن

وفات کردن

وفات کردن
در گذشتن جان سپردن مردن مردن وفت کردن در گذشتن
وفات کردن
فرهنگ لغت هوشیار

وفا کردن

وفا کردن
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)
وفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

وفا کردن

وفا کردن
به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت. ابراز وفا:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
حافظ.
، کفایت کردن. بسنده بودن: و نیز تواند بود که یک نفس به انشاد بیتی تمام وفا نکند. (المعجم چ دانشگاه ص 27 از فرهنگ فارسی معین) ، وافی شدن. به حد کافی رسیدن: بدان وقت که آب نیل وفا کند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58)
لغت نامه دهخدا