جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ناسزاوار

ناسزاوار

ناسزاوار
ناسزا. نالایق. (آنندراج). چیزی که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). نادرخور. مقابل سزاوار:
تن مرد نادان ز گل خوارتر
بهر نیکئی ناسزاوارتر.
فردوسی.
تراست ملک و سزاوار آن توئی بیقین
خدای ملک نبخشد بناسزاواری.
امیر معزی (از آنندراج).
رجوع به سزاوار شود، فرومایه. (آنندراج). پست. فرومایه. دون. بدسرشت. بدنژاد. (ناظم الاطباء) :
کنون بنده ای ناسزاوار پست
بیامد به تخت کیان برنشست.
فردوسی.
به ناخن سنگ برکندن ز کهسار
به از حاجت بنزد ناسزاوار.
نظامی.
- ناسزاوار شاه:
ازآن گفتم ای ناسزاوار شاه
که هرگز مبادی تو در پیشگاه.
فردوسی.
- ناسزاوار کس:
ترا تنگ تابوت بهر است و بس
خورد رنج تو ناسزاوار کس.
فردوسی.
، بی ارزش. بی ارج. ناقابل.
- ناسزاوار پوست:
بدان بی بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست.
فردوسی.
- ناسزاوار چیز:
بدو گفت کاین ناسزاوار چیز
بگیر و بخواه آنچه بایدت نیز.
فردوسی.
، نابجا. نه بحق. بغیر استحقاق:
شب تیره و روز دینار داد
بسی خلعت ناسزاوار داد.
فردوسی.
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاواردست.
فردوسی.
چو ظلمی از تو آید ناسزاوار
همیشه آن عمل را یاد می دار.
ناصرخسرو.
، ناملائم. درشت. سخت:
پیغام رسان او دگر بار
آورد پیام ناسزاوار.
نظامی
لغت نامه دهخدا

ناسازوار

ناسازوار
آنکه (آنچه) سازش نکند ناموالف ناموافق: (سخت عظیم و بدخوی بود و تند وناسازگار)، مضرناسالم ناگوار (غذا) : که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتراز قوت ناسازگار. (سعدی لغ)، ناهماهنگ ناموزون، ناشایسته (سخن) ناپسند: سخن چند برگفت ناسازگار از آن بیشه و گور و آن مرغزار. (شا. لغ)، نالایق، آنکه قانع نیست ناخرسند
ناسازوار
فرهنگ لغت هوشیار

ناسازوار

ناسازوار
مخالف، غیرموافق، آنکه سازش ندارد، (ناظم الاطباء)، مخالف، (دهار)، منافی، مانعهالجمع، متباین، مباین، سرکش، آنچه مطیع و رام نباشد، (ناظم الاطباء)، بدخوی، بدسلوک، ناموافق: ناشزه، زن ناسازوار با شوی، (منتهی الارب)، غیرمتناسب، ناموزون، (دانشنامۀ علائی)، مضر، زیان بخش
لغت نامه دهخدا

ناسازواری

ناسازواری
عدم موافقت، مضربودن ناگواری، ناهماهنگی ناموزونی، ناشایستگی (سخن) ناپسندی، عدم لیاقت، قانع نبودن ناخرسندی
فرهنگ لغت هوشیار