جدول جو
جدول جو

معنی نابجا

نابجا
بی موقع، بی مورد، کاری یا چیزی که به موقع و در جای مناسب خود نباشد، نابرجا
تصویری از نابجا
تصویر نابجا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نابجا

نابجا

نابجا
در غیر محل. نه بجای خویش. بی جا. بی مورد. بی موقع. مقابل بجا: گفتاری نابجا. اعمالی نابجا. کارهای نابجا، در اصطلاح طبیعی، عَرَضی. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

نابجا

نابجا
بیجا، بی ربط، بی مورد، بی موقع، نادرست، ناساز، ناصواب، نامربوط، نامناسب
متضاد: بجا صواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

نابرجا

نابرجا
بیرون از جا. بی هنگام. بی جا. و نامناسب، نالایق، عبث و بیهوده، نادان و بی وقوف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نابجه

نابجه
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

نابجن

نابجن
یکی از اجداد بخت النصر است و نسب بخت النار با هشت واسطه بدو میرسد. شرح این نسبت در صفحه 34 تاریخ سیستان آمده است
لغت نامه دهخدا