جدول جو
جدول جو

معنی مستی کردن

مستی کردن
گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
تصویری از مستی کردن
تصویر مستی کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مستی کردن

کستی کردن

کستی کردن
کشتی گرفتن، مقابله کردن، برای مِثال به زور آنکه با باده کستی کند / فکنده ست هرگه که مُستی کند (اسدی - ۵۰)
کستی کردن
فرهنگ فارسی عمید

کستی کردن

کستی کردن
کشتی گرفتن مصارعت: (پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی)، (مسعود سعد)
کستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

چستی کردن

چستی کردن
چابکی و شتاب کردن در کار. جلدی و چابکی کردن. کَتع. (منتهی الارب) :
یک امروز در کار چستی کنید
بمردانگی بس درستی کنید.
فردوسی.
رجوع به چست وچستی شود
لغت نامه دهخدا

کستی کردن

کستی کردن
کشتی گرفتن. مصارعت:
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی.
مسعودسعد.
رجوع به کشتی گرفتن شود
لغت نامه دهخدا

سستی کردن

سستی کردن
کاهلی کردن. اهمال نمودن. قصور:
بپرسش یکی پیش دستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم.
فردوسی.
چون جنگ سخت شد زرافه سستی کرد. (فارسنامه ابن البلخی). و لشکر سلطان در کوشش سستی کردند. (مجمل التورایخ والقصص).
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سستی کردن

سستی کردن
اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن، درنگ کردن، مسامحه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مست کردن

مست کردن
مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست
فرهنگ لغت هوشیار