جدول جو
جدول جو

معنی اژکهن

اژکهن
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، سپوزکار، سپوزگار
تصویری از اژکهن
تصویر اژکهن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اژکهن

اژکهن

اژکهن
کاهل. بیکار. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی) (برهان) (سروری). باطل. (اوبهی) (برهان). تنبل. مهمل. (برهان). جمند. (جهانگیری) :
بدل ربودن جلدی وشاطری ای مه
ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی.
شاکر بخاری.
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او راجل و یحموم با او اژکهن.
منوچهری.
تن از اژکهن دردوزخ درونست
ولی یک پایش از آتش برونست.
زراتشت بهرام.
اژکهن بگمان من تصحیف وژکهن است، چه در سه نسخۀ قدیمی وخوشخط که از مهذب الاسماء نزد من است همه جا وژکهن است و شعر منوچهری هم وژکهن بوده است نه اژکهن و اژگهن را هم که کاهل و کند ترجمه می کنند غلط است، چه اژکهن سنگ بزرگ و صخره است و مجازاً، بمعنی کاهل و تنبل استعمال شده است در شعر منوچهری
لغت نامه دهخدا

اژکهان

اژکهان
تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکان، اَژکَهَن، سَپوزکار، سَپوزگار، برای مِثال اشو گفت آنکه می بینی روانش / بُدی اندر جهان کار اژکهانش (زراتشت بهرام - لغت نامه - اژکهان)
اژکهان
فرهنگ فارسی عمید

اژکان

اژکان
تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکَهان، اَژکَهَن، سَپوزکار، سَپوزگار
اژکان
فرهنگ فارسی عمید

اژکهان

اژکهان
مردم کاهل وباطل و مهمل و بیکار. اژکان. (برهان). اژهن. (اوبهی). اژهان. و این کلمه تصحیف وژکهان است:
اشو گفت آنکه می بینی روانش
بدی اندر جهان کار اژکهانش.
زراتشت بهرام
لغت نامه دهخدا

اژکان

اژکان
ازکان. اژگان. مردم کاهل و باطل و مهمل و بیکار. مردم بیکار و جهول و کاهل و باطل. (مؤید الفضلاء). اژگهان. ازگهن. (جهانگیری). جمند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا