خلاص شدن. رها شدن. رستگار گشتن. آزاد شدن. (ناظم الاطباء). ابلال. بلول. رستن. رهیدن. رسته شدن: خلق یکسر روی زی ایشان نهاد کس به بت زآتش کجا یابد نجات ؟ ناصرخسرو. گفتم که بی پیمبر یابد کسی نجات گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟ ناصرخسرو. بر امید آنکه یابم روز حشر بر صراط از آتش دوزخ نجات. ناصرخسرو. اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت تا نجات ابد یابی آن رنج اختیار کند. (کلیله و دمنه). و رجوع به نجات شود
جاری شدن. روا شدن. روان گشتن. نفوذ یافتن. نافذ شدن: و مثال های او در ممالک دنیا بر اطلاق نفاذ یافت. (کلیله و دمنه). چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد لاجرم خصومت منقطع نشود. (کلیله و دمنه). لشکر بدو بیعت کردند و حکم او در ولایت جرجانیه نفاذ یافت و به قرار معهود بازرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 148). الیسع ملک کرمان با تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)