جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نیک سیرت

نیک سیرت

نیک سیرت
خوشخو، خوش خلق، پارسا پاکسرشت فرو دهنده خوش خو خوش خلق، آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد: پارسا: (شاهزاده خوب صورت نیک سیرت... که آتش شمشیر آبدارش بهرام را چون سپند میسوخت)
فرهنگ لغت هوشیار

نیک سیرت

نیک سیرت
خوش خلق. (ناظم الاطباء). خوش خو. (فرهنگ فارسی معین). پارسا. (ناظم الاطباء). آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد. (فرهنگ فارسی معین). پاک نهاد. نیکونهاد. صافی ضمیر. نیک دل. پاک ضمیر:
صاحب دل نیک سیرت علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
درون مردمی چون ملک نیک سیرت
برون لشکری چون هژبران جنگی.
سعدی.
درویش نیک سیرت پاکیزه رای را
نان رباط و لقمۀدریوزه گو مباش.
سعدی
لغت نامه دهخدا

نیکو سیرت

نیکو سیرت
نیک سیرت: (بدین سبب قوت حفیظه آن پادشاه نیکو سیرت پاک عقیدت از روی بشریت در حرکت آید)
نیکو سیرت
فرهنگ لغت هوشیار

نیکوسیرت

نیکوسیرت
نیک سیرت. نکوسیرت. نیک نهاد. خوش رفتار: پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی ص 93). پوران دخت بنت کسری زنی سخت عاقل و عادل و نیکوسیرت بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 110)
لغت نامه دهخدا

نیک سیرتی

نیک سیرتی
پاک نهادی. پاکدلی. نیکوسیرتی. نیک سیرت بودن. رجوع به نیک سیرت شود
لغت نامه دهخدا

نیک سیر

نیک سیر
خوش رفتار. نیکوسیر:
شادمان روی سوی خیمه نهاد
آن شه خوب روی نیک سیر.
فرخی.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا