جدول جو
جدول جو

معنی گر

گر
شعله، زبانۀ آتش
گر زدن: زبانه کشیدن آتش، شعله ور شدن، شعله زدن آتش، گر کشیدن
گر کشیدن: گر زدن، زبانه کشیدن آتش، شعله ور شدن، شعله زدن آتش، گر کشیدن
تصویری از گر
تصویر گر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گر

گر

گر
مخفّفِ واژۀ اَگَر
پسوند متصل به واژه به معنای دارندۀ شغل و حرفه مثلاً آهنگر، خنیاگر، درودگر، زرگر
پسوند متصل به واژه به معنای انجام دهندۀ مثلاً ستمگر، غارتگر، فسونگر
جَرَب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گال، گَری، اَندُروب، اَندوب، اَنروب
ویژگی حیوان مبتلا به جرب مثلاً بز گر، خر گر، کچل
گر
فرهنگ فارسی عمید

گر

گر
به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد، بیدادگر، کارگر، به آخر اسم ذات پیوندد و صیغه شغل سازد، آهنگر، درودگر
گر
فرهنگ فارسی معین

گر

گر
نام رودخانه ای است در سرحد ملک غزان و به این معنی با کاف تازی مشهور است. (برهان). نام رودی است در کشور بردع:
بهشتی شده بیشه پیرامنش
ز گر کوثری بسته بر دامنش.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی ص 130).
اصل کلمه ’کر’ به ضم کاف تازی است. رجوع به کر در برهان قاطع و لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

گر

گر
مخفف اگر، و کلمه شرطیه است. کردی گر (اگر). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گر خدو را بر آسمان فکنم
بی گمانم که بر چکاد آید.
طاهر فضل.
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گرنخواهی به خویش.
رودکی.
گر کس بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندر فکندمی به فلاخن.
ابوشکور.
گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو و عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی (از لغت نامۀ اسدی ص 358).
گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد
بی بوک ز گوگرد زبانه زند آتش.
آغاجی.
چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دید
گر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست.
منجیک.
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
آن ساعدی که خون بچکد زو بنازکی
گر برزنی بر او بریک تار ریسمان.
خسروی.
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه.
کسایی.
گر زآنکه بپیراستۀ شهر درائی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.
بوشعیب.
گر آیی و این حال عاشق ببینی
کنی رحم در وقت و زی وی گرایی.
زینبی.
گر این راست گردد بهنگام تو
نویسند بر تاج هانام تو.
فردوسی.
کوکنار از بس فزع داروی بی خوابی شود
گر برافتد سایۀ شمشیر او بر کوکنار.
فرخی.
گر نبودی خصم و دشمن در جهان
پس بمردی خشم اندر مردمان.
مولوی.
گر مخیر بکنندم بقیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه جنت فردوس شما را.
سعدی.
ترا که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم.
سعدی.
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی.
مجمر اصفهانی.
، بمعنی یا:
بپرسید خشکی فزونتر گر آب
که تابد بر او بر همی آفتاب.
فردوسی.
تلی هر سویی مرغ و نخجیر بود
اگر کشته گر خستۀ تیر بود.
فردوسی.
و هر دو روز گر سه روز موی سر ستردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر فصل زمستان باشد به روغن ناردین گر به روغن مصطکی چرب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا