شکاندن شکاندن در تداول اطفال، شکستن. در تداول عامه، شکستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکستن شود لغت نامه دهخدا
چکاندن چکاندن مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مِثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴)خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن فرهنگ فارسی عمید
تکاندن تکاندن حرکت دادن چیزی در جای خود مانندِ جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی فرهنگ فارسی عمید