جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سرشته

سرشته

سرشته
معجون. (بحر الجواهر). معجون کرده. بدست مالیده. (صحاح الفرس). عجین:
بشب سرشته و آغشته خاک او از نم
بروز تیره و تاری هوای او ز بخار.
فرخی.
چو عنبر سرشته یمان و حجازی.
مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
تف آه از دلم سرشته به خون
سبحه سوز سروش می بشود.
خاقانی.
عقابان خدنگ خون سرشته
برات کرکسان بر پر نبشته.
نظامی.
فرشته است این بصد پاکی سرشته
نیاید کار شیطان از فرشته.
جامی.
ای دوست گل سرشته را آبی بس.
؟ (از شاهد صادق)
لغت نامه دهخدا

فرشته

فرشته
فرشته، پری، فرستاده الهی، ملک، فرستاده آسمانی، موجودی آسمانی، عاقل و برتر از انسان
فرشته
فرهنگ نامهای ایرانی

برشته

برشته
بریان شده، تف داده بو داده، پخته، هر خوردنی که آنرا بدون آب روی آتش تف داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار