جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دل گرانی

دل نگرانی

دل نگرانی
حالت و کیفیت دل نگران:
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست.
حافظ.
، انتظار، اندوه و ملالت. (ناظم الاطباء). رجوع به دل نگران شود
لغت نامه دهخدا

دل گران

دل گران
ملول. دلتنگ. (آنندراج). ناراضی. رنجیده. آزرده. (ناظم الاطباء). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی میل. (از فرهنگ عوام) :
بتر زین برف و راه سخت آنست
که آن مه روی بر من دل گران است.
(ویس و رامین).
نگارا تا تو برمن دل گرانی
به چشم من سبک شد زندگانی
همیشه دل گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و فولاد.
(ویس و رامین).
دید کز جای برنخاستمش
تیره بنشست و دل گران برخاست.
خاقانی.
بی رخت باده نکردیم به جام
دل گران شیشه ز محفل برخاست.
میرمعصوم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دلگرانی

دلگرانی
حالت و چگونگی دلگران. دلگران بودن. رنجیدگی. آزردگی. (ناظم الاطباء). عتاب. رنجش. کدورت. کینه:
هر آن دلگرانی کز آن داشتم
بدین ای پسر از تو بگذاشتم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
اگر چند زو مهربانی نداشت
بجز درد و جز دلگرانی نداشت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ندیدم در تو بوی مهربانی
بجز گردنکشی ودلگرانی.
نظامی.
- دلگرانی کردن، عتاب کردن. بی مهری کردن. تکدر نشان دادن:
تو با او چنین بدزبانی کنی
چنین تندی و دلگرانی کنی.
فردوسی.
چو لختی دلگرانی کرد بر زرد
کلید دزگه از موزه برآورد.
(ویس و رامین).
بترسم از قضای آسمانی
نیارم کرد بر تو دلگرانی.
(ویس و رامین).
- ، رنجیدگی نشان دادن. آزرده خاطری:
به دل بر مگر دلگرانی کند
به ایزد دعاها نهانی کند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- ، اضطراب کردن. ناآرامی کردن:
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دلگرانی مکن ای جسم که جان بازآمد.
سعدی.
- دلگرانی نمودن، عتاب نمودن:
همانم من که بودم تو همانی
چرا بر من نمایی دلگرانی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا