خشک شده. خشکیده. (برهان قاطع) : او مردی پیر است پایها خوشیده می گوید خوابی دیده ام می خواهم تا بگویم. (راحهالصدور راوندی). دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چون کودکان بر زمین خیزیدی. (راحهالصدور راوندی). و چشمه ها را خوشیده می کردند و کشت از پی آن نقصان... (تاریخ قم) ، پژمریده. (یادداشت مؤلف) : درخت بدنیت خوشیده شاخ است شه نیکونیت را پی فراخ است. نظامی. شکوفه گاه شکفته ست و گاه خوشیده درخت گاه برهنه ست و گاه پوشیده. سعدی. - خوشیده لب،پژمرده لب. ذبلاء. اذبل
نهفته، پنهان، برای مِثال درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲ - ۳۱۲)، درپرده، دربر شده پوشیده داشتن: پنهان داشتن، پنهان کردن، نهفتن