بیمار و مریض و مغموم و اندوهگین. (ناظم الاطباء) : جان ازتنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان آمده. خاقانی. خر این جایگه لنگ و تیمارکش از آن به که پیش ملک بارکش. سعدی (بوستان). ، سرپرست. دلسوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیرالمؤمین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی خداوند و بی تیمارکش ببینیم بگیریم. (تاریخ بیهقی از یادداشت ایضاً)
تیماردار. پرستار. غمخوار. کسی که نگاهداشت و نگهبانی و محافظت کسی را بعهده گیرد: کمر بست شیده به پیش پدر فرستاده او بود و تیماربر. فردوسی. در عشق تو صد همدم تیماربرم باید تنها چه کنم چون کس تیماربرم نبود. عطار