جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوته خرد

کوچه گرد

کوچه گرد
آنکه در محله ها و کوچه ها گردد (غالبا این نوع کسان رند و حسن پرست اند) : طفل اشکم کوچه گرد آستین از بی کسی است دیده بر حالش ندارد دل گرفتار خود است. (رضی دانش)، کسی که در کوچه ها و بر زنها گردد و امتعه خود را بفروش رساند طواف
فرهنگ لغت هوشیار

کوته گردن

کوته گردن
آنکه دارای گردن کوتاهی باشد. (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به کوتاه گردن شود، حیله باز و مکار و بدعمل و بدکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کوته کردن

کوته کردن
کوتاه کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه کردن شود.
- کوته کردن دست از چیزی، از تصرف در آن خودداری کردن. احتراز کردن از مداخلۀ در آن. دوری و اجتناب کردن از آن. دست کشیدن از آن:
ز چیز کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی.
ابوشکور.
ای حجت خراسان کوته کن
دست از هر ابلهی و سراوشانی.
ناصرخسرو (دیوان ص 478).
می نماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.
سعدی.
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نکنی در سر سودا که تو داری.
سعدی.
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز.
سعدی.
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم.
سعدی (گلستان).
- کوته کردن دست کسی از چیزی، او را از مداخله و تصرف در آن بازداشتن. دور کردن و برحذر داشتن وی از پرداختن به آن:
به بنده چه داده ست کیهان خدیو
که از کار کوته کند دست دیو.
فردوسی.
بدان را، ز بد دست کوته کنید
همه موبدان بر خرد ره کنید.
فردوسی.
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم.
فردوسی
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست ازدامن فروردجان.
ضمیری.
- کوته کردن زبان از حدیث و گفتار، در باب آن به ایجاز و اختصار سخن گفتن. در آن باب سخن نگفتن:
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفتگو نمی آید.
سعدی.
و رجوع به کوتاه، کوته و کوتاه کردن شود.
- کوته کردن قصه و سخن و حدیث و...،موجز کردن آن. مختصر کردن آن. به ایجاز و اختصار بیان کردن آن:
ای خاقانی دراز شدقصه
جان خواهد یار، قصه کوته کن.
خاقانی.
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
گفت حجتهای خودکوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید.
مولوی.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی.
سعدی.
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصۀ ما کار دفتر است.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 540).
- کوته کردن گمان کسی از بدی، خاطر او را ازآن آسوده ساختن. تصور او را از بدی زدودن:
مرا از بد و نیک آگه کنید
ز بدها گمانیم کوته کنید.
فردوسی.
- کوته کردن نظر از چیزی، چشم از آن برداشتن. دیده از آن برگرفتن. ننگریستن به سوی آن. نظر نکردن به آن:
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد.
سعدی.
و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا

کوته کردن

کوته کردن
بچه کردن سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوته (با های غیرملفوظ) شود
لغت نامه دهخدا